. در کعبه اگر دل سوزي غير است تو را
. طاعت همه فسق و کعبه دير است تو را
. ور دل به خدا و ساکن ميکده اي
. مي نوش که عاقبت به خير است تو را
. وصل تو کجا و من مهجور کجا
. دردانه کجا، حوصله مور کجا
. هر چند ز سوختن ندارم باکي
. پروانه کجا و آتش طور کجا
. يا رب مکن از لطف پريشان ما را
. هر چند که هست جرم و عصيان ما را
. ذات تو غني بوده و ما محتاجيم
. محتاج به غير خود مگردان ما را
. گر بر در دير مي نشاني ما را
. گر در ره کعبه ميدواني ما را
. اينها همگي لازمه هستي ماست
. خوش آنکه ز خويش وا رهاني ما را
. تا چند کِشم غصه هر نا کس را
. وز خست خود خاک شوم هر کس را
. کارم به دعا چو بر نمي آيد راست
. دادم سه طلاق اين فلک اطلس را
. يا رب به محمد و علي و زهرا
. يا رب به حسين و حسن و آل عبا
. کز لطف بر آر حاجتم در دو سرا
. بي منت خلق يا علي الا علا
. در ديده به جاي خواب آب است مرا
. زيرا که بديدنت شتاب است مرا
. گويند به خواب، تا به خوابش بيني
. اي بي خبران چه جاي خواب است مرا
. آن رشته که قوت روان است مرا
. آرامش جان ناتوان است مرا
. بر لب چو کشي جان کُشدم از پي آن
. پيوند چو با رشته جان است مرا
. هر گاه که بيني دو سه سر گردان را
. عيب ره مردان نتوان کرد آن را
. تقليد دو سه مقلد بي معني
. بد نام کند ره جوانمردان را
. بازآ بازآ، هر آنچه هستي بازآ
. گر کافر و گبر و بت پرستي بازآ
. اين درگه ما درگه نوميدي نيست
. صد بار اگر توبه شکستي بازآ
. اي دلبر ما مباش بي دل بر ما
. يک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
. نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما
. يا دل بر ما فِرِست يا دلبر ما
. کارم همه ناله و خروش است امشب
. ني صبر پديد است و نه هوش است امشب
. دوشم خوش بود ساعتي پنداري
. کفاره خوش دلي دوش است امشب
. از چرخ فلک گردش يکسان مطلب
. وز دور زمانه عدل سلطان مطلب
. روزي پنج در جهان خواهي بود
. آزار دل هيچ مسلماني مطلب
. بي طاعت حق بهشت و رضوان مطلب
. بي خاتم دين ملک سليمان مطلب
. گر منزلت هر دو جهان ميخواهي
. آزار دل هيچ مسلماني مطلب
. مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
. ديوانه عشق تو سر از پا نشناخت
. هر کس به تو ره يافت ز خود گم گرديد
. آنکس که تو را شناخت خود را نشناخت
. آن روز که آتش محبت افروخت
. عاشق روش سوز ز معشوق آموخت
. از جانب دوست سر زد اين سوز و گداز
. تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت
. ديشب که دلم ز تاب هجران ميسوخت
. اشکم همه در ديده گريان ميسوخت
. ميسوختم آن چنان که غير از دل تو
. بر من دل کافر و مسلمان ميسوخت
. عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بيخت
. عقلم شد و هوش رفت و دانش بگريخت
. زين واقعه هيچ دوست دستم نگرفت
. جز ديده که هر چه داشت بر پايم ريخت
. عشق آمد و خاک محنتم بر سر ريخت
. زان برق بلا به خرمنم اخگر ريخت
. خون در دل و ريشه تنم سوخت چنان
. کز ديده به جاي اشک خاکستر ريخت
. آن يار که عهد دوستداري بشکست
. ميرفت و منش گرفته دامن در دست
. مي گفت دگر باره به خوابم بيني
. پنداشت که بعد از او مرا خوابي هست
. از بار گنه شد تن مسکينم پست
. يا رب چه شود اگر مرا گيري دست
. گر در عملم آنچه تو را شايد نيست
. اندر کرمت آنچه مرا بايد هست
. يا رب غم آنچه غير تو در دل ماست
. بردار که بي حاصلي از حاصل ماست
. الحمد که چون تو رهنمايي داريم
. کز گمشدگانيم که غم منزل ماست
. ياد تو شب و روز قرين دل ماست
. سوداي دلت گوشه نشين دل ماست
. از حلقه بندگيت بيرون نرود
. تا نقش حيات در نگين دل ماست
. آن آتش سوزنده که عشقش لقب است
. در پيکر کفر و دين چون سوزنده تب است
. ايمان دگر و کيش محبت دگر است
. پيغمر عشق نه عجم نه عرب است
. نا کاميم اي دوست ز خودکامي توست
. وين سوختگي هاي من از خامي توست
. مگذار که در عشق تو رسوا گردم
. رسوايي من باعث بد نامي توست
. اي خالق خلق رهنمايي بفرست
. بر بنده بي نوا نوايي بفرست
. کار من بيچاره گره در گره هست
. رحمي بکن و گره گشايي بفرست
. سرمايه عمر آدمي يک نفس است
. آن يک نفس از براي يک هم نفس است
. با هم نفسي گر نفسي بنشيني
. مجموع حيوت عمر آن يک نفس است
گفتي که فلان ز ياد ما خاموش است
. از باده عشق ديگري مدهوش است
. شرمت بادا، هنوز خاک در تو
. از گرمي خون دل من در جوش است
. دردي که ز من جان بستاند اين است
. عشقي که کسش چاره نداند اين است
. چشمي که هميشه خون فشاند اين است
. آن شب که به روزم نرساند اين است
. ما دل به غم تو بسته داريم اي دوست
. درد تو به جان خسته داريم اي دوست
. گفتي که به دل شکستگان نزديکم
. ما نيز دل شکسته داريم اي دوست
. عارف که ز سر معرفت آگاه است
. بيخود ز خود است و با خدا همراه است
. نفي خود و اثبات وجود حق کن
. اين معني لا اله الا الله است
. تا در نرسد وعده هر کار که هست
. سودي ندهد ياري هر يار که هست
. تا زحمت سرماي زمستان نکشد
. پر گل نشود دامن هر خار که هست
. پرسيد ز من کسي که معشوق تو کيست
. گفتم که فلان کس است مقصود تو چيست
. بنشست و به هاي هاي بر من بگريست
. کز دست چنان کسي تو چون خواهي زيست
. جسمم همه اشک گشت و چشمم بگريست
. در عشق تو بي جسم همي بايد زيست
. از من اثري نماند اين عشق ز چيست
. چون من همه معشوق شدم عاشق کيست
. ديروز که چشم تو به من در نگريست
. خلقي به هزار ديده بر من بگريست
. هر روز، هزار بار در عشق توام
. مي بايد مرد و باز مي بايد زيست
. در سينه کسي که راز پنهانش نيست
. چون زنده نماند او ولي جانش نيست
. رو درد طلب که علتت بي دردي است
. دردي است که هيچگونه درمانش نيست
. در کشور عشق جاي آسايش نيست
. آنجا همه کاهش است، افزايش نيست
. بي درد و الم توقع درمان نيست
. بي جرم و گنه اميد بخشايش نيست
. گفتار نکو دارم و کردارم نيست
. از گفت نکوي بي عمل عارم نيست
. دشوار بود کردن و گفتن آسان
. آسان بسيار و هيچ دشوارم نيست
. خواهي چو خليل کعبه بنياد کني
. و آنرا به نماز و طاعت آباد کني
. روزي دو هزار بنده آزاد کني
. به زان نبود که خاطري شاد کني
. از اهل زمانه عار ميبايد داشت
. وز صحبتشان کنار ميبايد داشت
. از پيش کسي کار کسي نگشايد
. اميد به کردگار ميبايد داشت
. افسوس که ايام جواني بگذشت
. دوران نشاط و کامراني بگذشت
. تشنه به کنار جوي چندان خفتم
. کز جوي من آب زندگاني بگذشت
. دل گر چه درين باديه بسيار شتافت
. يک موي ندانست و بسي موي شکافت
. گر چه ز دلم هزار خورشيد بتافت
. آخر به کمال ذره اي راه نيافت
. آني که ز جانم آرزوي تو نرفت
. از دل هوس روي نکوي تو نرفت
. از کوي تو هر که رفت دل را بگذاشت
. کس با دل خويشتن ز کوي تو نرفت
. آن دل که تو ديده اي، ز غم خون شد و رفت
. وز ديده ي خون گرفته بيرون شد و رفت
. روزي به هواي عشق، سيري مي کرد
. ليلي صفتي بديد و مجنون شد و رفت
. اي قبله هر که مقبل آمد کويت
. روي دل مقبلان عالم سويت
. امروز کسي کز تو بگرداند روي
. فردا به کدام روي بيند رويت
. گفتم چشمت گفت که بر مست مپيچ
. گفتم دهنت گفت منه دل بر هيچ
. گفتم زلفت گفت پراکنده مگوي
. باز آوردي حکايتي پيچا پيچ
. با علم اگر عمل برابر گردد
. کام دو جهان تو را ميسر گردد
. مغرور مشو به خود که خواندي ورقي
. زان روز حذر کن که ورق بر گردد
. دل صافي کن که حق به دل مي نگرد
. دل هاي پراکنده به يک جو نخرد
. زاهد که کند صاف، دل از بهر خدا
. گويي ز همه مردم عالم ببرد
. من بي تو دمي قرار نتوانم کرد
. احسان تو را شمار نتوانم کرد
. گر بر تن من زفان شود هر مويي
. يک شکر تو از هزار نتوان کرد
. از واقعه اي تو را خبر خواهم کرد
. و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد
. با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
. با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
. خرم دل آن که از ستم آه نکرد
. کس را ز درون خويش آگاه نکرد
. چون شمع ز سوز دل سرا پا بگداخت
. وز دامن شعله دست کوتاه نکرد
. دل خسته و سينه چاک مي بايد شد
. وز هستي خويش پاک مي بايد شد
. آن به که به خود پاک شويم اول کار
. چون آخر کار خاک مي بايد شد
. از شبنم عشق خاک آدم گل شد
. شوري برخاست فتنه اي حاصل شد
. سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
. يک قطره خون چکيد و نامش دل شد
. تا ول وله ي عشق تو در گوشم شد
. عقل و خرد و هوش فراموشم شد
. تا يک ورق از عشق تو از بر کردم
. سيصد ورق از علم فراموشم شد
. کي حال فتاده هرزه گردي داند
. بي درد کجا لذت دردي داند
. نامرد به چيزي نخرد مردان را
. مردي بايد که قدر مردي داند
. يارم همه نيش بر سر نيش زند
. گويم که مزن ستيزه را بيش زند
. چون در دل من مقام دارد شب و روز
. ميترسم از آنکه نيش بر خويش زند
. خواهي که خدا کار نکو با تو کند
. ارواح ملايک همه رو با تو کند
. يا هر چه رضاي او در آن است بکن
. يا راضي شو، هر آنچه او با تو کند
. شب خيز که عاشقان به شب راز کنند
. گرد در و بام دوست پرواز کنند
. هر جا که دري بود به شب بربندند
. الا در عاشقان که شب باز کنند
. دشمن چو به ما در نگرد بد بيند
. عيبي که بر ماست يکي صد بيند
. ما آينه ايم، هر که در ما نگرد
. هر نيک و بدي که بيند از خود بيند
. تا ترک علايق و عوايق نکني
. يک سجده ي شايسته ي لايق نکني
. حقا که ز دام لات و عزي نرهي
. تا ترک خود و جمله خلايق نکني
. آن روز که بنده آوريدي به وجود
. ميدانستي که بنده چون خواهد بود
. يا رب تو گناه بنده بر بنده مگير
. کين بنده همين کند که تقدير تو بود
. عاشق به يقين دان که مسلمان نبود
. در مذهب عشق کفر و ايمان نبود
. در عشق، دل و عقل و تن و جان نبود
. هر کس که چنين باشد نادان نبود
. در دل چو کجيست روي بر خاک چه سود
. چون زهر به دل رسيد ترياک چه سود
. تو ظاهر خود به جامه آراسته اي
. دلهاي پليد و جامعه پاک چه سود
. در دل همه شرک و روي بر خاک چه سود
. با نفس پليد جامه پاک چه سود
. زهر است گناه و توبه، ترياک وي است
. چون زهر به جان رسيد ترياک چه سود
. روزي گه چراغ عمر خاموش شود
. در بستر مرگ عقل مدهوش شود
. با بي دردان مکن خدايا حشرم
. ترسم که محبتم فراموش شود
. روزي که جمال دلبرم ديده شود
. از فرق سرم تا به قدم ديده شود
. تا من به هزار ديده رويش نگرم
. آري به دو ديده دوست کم ديده شود
. گوشم چو حديث درد چشم تو شنيد
. في الحال دلم خون شد و از ديده چکيد
. چشم تو نکو شود به من چون نگري
. تا کور شود هر آن که نتواند ديد
. هر چند که ديده، روي خوب تو نديد
. يک گل ز گلستان وصال تو نچيد
. اما دل سودا زده در مدت عمر
. جز وصف جمال تو نه گفت و نه شنيد
. يا رب به کرم بر من درويش نگر
. در من منگر در کرم خويش نگر
. هر چند نيم لايق بخشايش تو
. بر حال من خسته دل ريش نگر
. لذات جهان چشيده باشي همه عمر
. با يار خود آرميده باشي همه عمر
. هم آخر عمر رحلتت بايد کرد
. خوابي باشد که ديده باشي همه عمر
. مجنون و پريشان توام دستم گير
. سر گشته و حيران توام دستم گير
. هر بي سر و پا چو دستگيري دارد
. من بي سر و سامان توام دستم گير
. اي فضل تو دستگير من، دستم گير
. سير آمده ام ز خويشتن، دستم گير
. تا چند کنم توبه و تا کي شکنم
. اي توبه ده و توبه شکن، دستم گير
. در هر سحري با تو همي گويم راز
. بر درگه تو همي کنم عرض نياز
. بي منت بندگانت اي بنده نواز
. کار من بيچاره سر گشته بساز
. اي جمله بي کسان عالم را کس
. يک جو کرمت تمام عالم را بس
. من بي کسم و تو بي کسان را ياري
. يا رب تو به فرياد من بي کس رس
. گر قرب خدا مي طلبي دلجو باش
. وندر پس و پيش خلق نيکوگر باش
.خواهي که چو صبح صادق القول شوي
. خورشيد صفت با همه کس يک رو باش
. شاهي طلبي برو گداي همه باش
. بيگانه ز خويش و آشناي همه باش
. خواهي که تو را چو تاج بر سر دارند
. دست همه گير و خاک پاي همه باش
. آتش به دو دست خويش بر خرمن خويش
. چون خود زده ام چه نالم از دشمن خويش
. کس دشمن من نيست منم دشمن خويش
. اي واي من و دست من و دامن خويش
. بر چهره ندارم ز مسلماني رنگ
. بر من دارد شرف سگ اهل فرنگ
. آن رو سيه هم که باشد از بودن من
. دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ
. هم در ره معرفت بسي تاخته ام
. هم در صف عالمان سر انداخته ام
. چون پرده ز پيش خويش برداشته ام
. بشناخته ام که هيچ نشناخته ام
. يا رب من اگر گناه بي حد کردم
. دانم به يقين که بر تن خود کردم
. از هر چه مخالف رضاي تو بود
. برگشتم و توبه کردم و بد کردم
. عيبم مکن اي خواجه اگر مي نوشم
. در عاشقي و باده پرستي کوشم
. تا هشيارم نشسته با اغيارم
. چون بي هوشم به يار هم آغوشم
. بي روي تو راي استقامت نکنم
. کس را به هواي تو ملامت نکنم
. در جستن وصل تو اقامت نکنم
. از عشق تو توبه تا قيامت نکنم
. يا رب تو چنان کن که پريشان نشوم
. محتاج برادران و خويشان نشوم
. بي منت خلق خود مرا روزي ده
. تا از در تو بر در ايشان نشوم
. جان است و زبان است زبان دشمن جان
. گر جانت بکار است نگه دار زبان
. شيرين سخني بگفت شاه صنمان
. سر برگ درخت است، زبان باد خزان
. رفتم به طبيب و گفتم از درد نهان
. گفتا: از غير دوست بر بند زبان
. گفتم که: غذا؟ گفت: همين خون جگر
. گفتم: پرهيز؟ گفت: از هر دو جهان
. يا رب تو ز خواب ناز بيدارش کن
. وز مستي حسن خويش هشيارش کن
. يا بي خبرش کن که نداند خود را
. يا آنکه ز حال خود خبردارش کن
. خواهي که کسي شوي ز هستي کم کن
. نا خورده شراب وصل مستي کم کن
. با زلف بتان دراز دستي کم کن
. بت را چه گنه تو بت پرستي کم کن
. در مدرسه گر چه دانش اندوز شوي
. وز گرمي بحث مجلس افروز شوي
. در مکتب عشق با همه دانايي
. سر گشته چو طفلان نو آموز شوي
. يا رب تو به فضل، مشکلم آسان کن
. از فضل و کرم درد مرا درمان کن
. بر من منگر که بي کس و بي هنرم
. هر چيز که لايق تو باشد آن کن
. اسرار ازل را نه تو داني و نه من
. وين حرف معما نه تو خواني و نه من
. هست از پس پرده گفتگوي من و تو
. چون پرده در افتد نه تو ماني و نه من
. اي گشته جهان تشنه پر آب از تو
. اي رنگ گل و لاله خوش بو از تو
. محتاج به کيمياي اکسير توايم
. بيش از همه عقل گشته سيراب از تو
. اي رونق کيش بت پرستان از تو
. وي غارت دين صد مسلمان از تو
. کفر از من و عشق از من و زنار از من
. دل از تو و دين از تو و ايمان از تو
. شبهاي دراز اي دريغا بي تو
. تو خفته بناز اي دريغا بي تو
. دوري و فراق اي دريغا بي تو
. من در تک و تاز اي دريغا بي تو
. درد دل من دواش مي داني تو
. سوز دل من سزاش مي داني تو
. من غرق گنه پرده عصيان در پيش
. پنهان چه کنم که فاش مي داني تو
. از بس که شکستم و ببستم توبه
. فرياد همي کند ز دستم توبه
. ديروز به توبه اي شکستم ساغر
. و امروز به ساغري شکستم توبه
. جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه
. بي ياد تو هر جا که نشستم توبه
. در حضرت تو توبه شکستم صد بار
. زين توبه که صد بار شکستم توبه
. افسوس که عمر رفت بر بيهوده
. هم لقمه حرام و هم نفس آلوده
. فرموده ي ناکرده پشيمانم کرد
. افسوس ز کرده هاي نافرموده
. دنيا طلبان ز حرص مستند همه
. موسي کش و فرعون پرستند همه
. هر عهد که با خداي بستند همه
. از دوستي حرص شکستند همه
. اي شاه ولايت دو عالم مددي
. بر عجز و پريشاني حالم مددي
. اي شير خدا زود به فريادم رس
. جز حضرت تو پيش که نالم مددي
. از کبر مدار هيچ در دل هوسي
. کز کبر به جايي نرسيد است کسي
. چون زلف بتان شکستگي عادت کن
. تا صيد کني هزار دل در نفسي
. تا نگذري از جمع به فردي نرسي
. تا نگذري از خويش به مردي نرسي
. تا در ره دوست بي سر و پا نشوي
. بي درد بماني و به دردي نرسي
. مزار دلي را که تو جانش باشي
. معشوقه ي پيدا و نهانش باشي
. زان مي ترسم که از دلا زاري تو
. دل خون شود و تو در ميانش باشي
. جسمم همه اشک گشت و چشمم بگريست
. در عشق تو بي جسم همي بايد زيست
. از من اثري نماند اين عشق ز چيست
. چون من همه معشوق شدم عاشق کيست
. دردي داريم و سينه ي برياني
. عشقي داريم و ديده ي گرياني
. عشقي و چه عشق، عشق عالم سوزي
. دردي و چه درد، درد بي درماني
. يا رب در خلق تکيه گاهم نکني
. محتاج گدا و پادشاهم نکني
. موي سيه هم سفيد کردي به کرم
. با موي سفيد رو سياهم نکني
. آن را که حلال زادگي عادت و خوست
. عيب همه مردمان به چشمش نيکوست
. معيوب همه عيب کسان مي نگرد
. از کوزه همان برون تراود که در اوست
. در درد شکي نيست که درماني هست
. با عشق يقين است که جاناني هست
. احوال جهان چو دم به دم ميگردد
. شک نيست در اين حال که گرداني هست
. سوفسطايي که از خرد بي خبر است
. گويد عالم خيالي اندر گذر است
. آري عالم همه خياليست ولي
. پيوسته حقيقتي در او جلوه گر است
. پاکي و منزهي و بي همتايي
. کس را نرسد ملک بدين زيبايي
. خلقان همه خفته اند و درها بسته
. يا رب تو در لطف به ما بگشايي
. از هستي خويش تا پشيمان نشوي
. سر حلقه عارفان و مستان نشوي
. تا در نظر خلق نگردي کافر
. در مذهب عاشقان مسلمان نشوي
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: